-
صد +98
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1401 14:27
تو بچگی دوست پیدامیکنی که زندگی اجتماعی یاد بگیری بزرگ میشی باهاشون... لحظه لحظه هاتو باهاشون میگذرونی... تو تمام اوقاتی که نیاز دارن بهت... هستی براشون بعد هر کدوم یارشون رو که پیدا میکنند ... تو کم رنگ و کمرنگ تر میشی .... اون وقت اگه تو به اونها نیاز پیدا کنی .. دیگه نیستن ...
-
صد +97
سهشنبه 20 مهرماه سال 1400 23:31
رفتم تست آنتی بادی دادم، دوماه بعد از اینکه تست pcr مثبت شده بود. اما عدداش حتی از بار اولی که آنتی بادی دادم کمتر بود ... یعنی واقعا بیخودی سه هفته خونه موندم؟ یعنی واقعا تست مثبت فیک داریم به این زیادی؟ یعنی لعنت بهشون ... دیگه با این تسته، بهانه ای برای واکسن نزدن نمونده. اما جالب اینه که حتی الان اینجا هم باز...
-
صد +96
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 23:36
یه زمانی اونقدر فعال بودم که دوتا وبلاگ داشتم. الان یادم نیست کدوم اصلیه بود و کدوم فرعیه. و جالب اینجاست که یکیش رو یه عده زیادی نداشتند ... کدوم بود که خیلی ها نداشتنش؟؟؟ چرا یه سری مطلب رو هم اونجا دیدم هم اینجا؟ چرا غم و غصه های زندگی تموم نمیشه؟ چرا تو همه وبلاگ ها یادارم غر میزنم یا غم و غصه و افسردگی توش...
-
صد + 95
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 23:27
بدترین چیزی که وجود داره اینه که یادت نمیاد چیا نوشتی و چیا ننوشتی ... اینکه نمیدونی آیا از این موضوع چیزی نوشتی قبلا یا نه .... درواقع نمی نویسی از ترس تکراری شدن ... حافظه تعطیل! (اینو قبلا نگفته بودم؟)
-
صد +94
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1400 23:18
یه زمانی بود، هر روز حداقل یکبار، سری به فیدخوانم میزدم. انقدر مطلب توش برای خوندن بود، که وقت کم می آوردی. الان، شاید بعد از دو سه ماه بهش سر زدم امروز، از کل وبلاگ هایی که سابسکرایب شدن، به ده تا نمی رسیدن اونهایی که آپدیت شده بودند. گاهی فکر میکنم، کجا رفتن، چه میکنن، اون همه انرژی برای نوشتن، استعداد برای بیان...
-
صد+93
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1399 09:44
سن و سالت که کم باشه، همه کم کم بهت میگن، دوست پیدا کن. با فلانی دوست شو. برو با اون دختره بازی کن! با او غذاتو نصف کن. تو مدرسه دوست صمیمی بگیر. با بچه های کلاس مهربون باش. با فلانی بیا خونه. با بچه فامیل جوش بخور و اسباب بازی هاتو شریک شو. و اینجوری یاد میگیری تو هر محیطی که وارد میشی، با چند نفری بخندی، شوخی کنی،...
-
صد+92
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1399 09:25
میگهدوستات کجان. میگم هستن. سر جاشون تو خونه ها. میگه چرا دیگه نمیرید بیرون؟ چرا نمیایید بشینید اینجا. میگم حسش نیست. حوصله نیست. میگه نگرانتم، داری افسردگی میگیری. یه فکری به حال خودت بکن. انگار نمیدونه این حسافسردگی مدت هاست که باهامون نشست و برخاست داره،انگار نمیدونه خنده های الکی رو لبهامون رو فقط نشون همدیگه...
-
صد+91
دوشنبه 14 مهرماه سال 1399 15:38
چقدر بامزه است خوندن چکنویس های وبلاگ! رفته بودم تو قسمت مدیریت یادداشتها، دیدم یه چند تایی پیش نویس و اینا دارم. از چیزهای مختلف بود، از دلخوری از خنده، از خاطره، از همه چی! اما بعضی هاشون رو اصلا یادم نبود ماجراهاشون چیه. بعد چه سال هایی 88 -89- 91 ... اون موقع ها که هنوز وبلاگ می نوشتم و زیاد هم می نوشتم. اون موقع...
-
صد +90
یکشنبه 6 مهرماه سال 1399 15:49
مهر شد .... ب همین مسخرگی رسیدیم به مهر ماه ... بنویسم از اینکه بعد از اون همه ترس و دلهره و اعصاب خوردی، بعد از یکسال، شنیدم یکی رو اخراج کردن، نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. از اینکه بیکار شده تو این شرایط باید ناراحت بود، اما وقتی به اون همه استرس، اون همه اضطراب فکر میکنم، به اینکه جرات تنها بودن باهاش رو...
-
صد+89
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1399 13:28
یعنی چند هفته است که میخواستم اینجا بنویسم ... اما نمیشد. میخواستم بنویسم از دلتنگی های کرونای لعنتی که تموم نمیشه ... که امان از حجم دلتنگی ... میخواستم بگم که دلم چقدر سفر رفتن میخواد ... دور شدن ... از محیط کار دلزده و تاریک ... از ادم های تکراری ... از تکرر روزگار... میخواستم بگم ذهنم خسته است ... از رفتن و نرسیدن...
-
صد+88
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1399 10:06
یه موقع هایی هرجوری هم که تلاش میکنی، کوتاه میای، رد میکنی، میگذری، به دل نمیگیری، بازم یه حرف و جمله و رفتار مثل چی میره رو مخت! هنگت میکنه! وا میمونی از این همه مسخره بازی های زندگی! به اینکه چطوری تو زندگی این تویی که همش باید برای بقیه کوتاه بیای! عصبانی ام! انقدر که در عین نخواستن اینجا رو باز کردم! در حین...
-
صد +87
دوشنبه 7 مردادماه سال 1398 11:42
روزمرگی معنی واقعی خودشو پیدا کرده. تکرار بی پایان یه سری اتفاق که فقط مجبوری اون اتفاقات رو رقم بزنی و بری جلو. چرا؟ چون تو جامعه ای داری زندگی میکنی که برای بقا و بودن احتیاج به درامد داری. روز طی میکنیم، بدون اینکه بدونیم چرا این روزها رو طی میکنیم. انقدر هفته ها دارن سریع و سریعتر میگذرن، که فرصت شمردنشون هم وجود...
-
صد +86
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1397 11:23
بازم یک سال گذشت تا بیام دوباره به این وبلاگ سر بزنم. تو این یه سال خیلی اتفاقات افتاده، خیلی چیزها تغییر کرده، خیلی بزرگ شدیم. همشون شاد نبودن. همشون هم اندوهناک نبودن. دعوا کردم، اشک ریختم، خندیدم و حرص خوردم و حرص دادم. یک سال کم نیست، اما به چشم برهم زدنی میگذره. نمیدونم چرا انقدر سریع انگار سریع تر از سال های...
-
صد+85
شنبه 23 دیماه سال 1396 16:39
خوشی کوچیک یعنی اینکه ساعت کامپیوترت 4 ونیم باشه و ساعت روی دیوار بیست دقیقه به پنج!
-
صد+84
یکشنبه 17 دیماه سال 1396 15:35
بیشعوری شاخ و دم نداره. هر کسی میتونه بیشعور باشه. بعضی وقت ها که به یه آدم بیشعور احترام بیش از لیاقتشو بذاری، جنبه اش رو نداره،رو دل میکنه! برگشته میگه: شما اگه با خانواده ات مشکلات داری، حوصله نداری، با برادرت دعوات شده، یا با هر کی دیگه، یا مشکلات بیولوژیکی داری، نباید بیای سر ترجمه من خالیش کنی!
-
صد+83
شنبه 9 دیماه سال 1396 15:31
چندتایی وبلاگ داشتم. هنوزم هستن یعنی اما هیچ کدوم جز این یکی فعال نیست. جالب اینجاست که یکیش فقط غرنامه بودو اون یکی اتفاقات و خاطرات. بعد به دلایلی داشتم میخوندمشون. خیلی از اتفاقات و حرفا رو اصلا یادم نمیاد برای چی نوشتم. افرادی که بودن کیا بودن. چقدر برام مهم بود نظراتشون. عقیده هاشون. بعضی هاشون صمیمی بودن و بعضی...
-
صد +82
شنبه 9 دیماه سال 1396 14:57
شکرگزارم از بابت کسانی که مسبب خنده در زندگی ام شدن... اونهایی که موندن و گذاشتن همچنان بخندم که خنده خُب است (جغل تازه به جای خوب میگه خُبه)
-
صد +81
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1396 08:38
حرف میزنی، حرف میزنه، هر دقیقه هر ثانیه هر صدم ثانیه اما اینکه این حرفا چقدر واقعی باشن، جقدر خودت باشن اصلا شفافیتی توشون نیست. نوشتاره، گنگه، باید شکلک بذاری، اما این شکلک ها چقدرشون واقعی ان. چقدر وقتی از اینا میزنی واقعا اون لحظه داری لبخند میزنی حتی؟ چقدر شده وقتی در اوج ناراحتی هستی، با زدن یه لبخند به بقیه این...
-
صد+۸۰
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1396 23:41
لیست کانتکت هاتو بالا و پایین میکنی میگردی از الف تا ی، بین این همه ادم اونی ک باید نیست!
-
صد +79
شنبه 6 آبانماه سال 1396 09:41
تو یکی از این گروه های تلگرامی نوشته بود: «مادربزرگم همیشه میگُفت: خوشبختیتو جار نَزن! نذار کسی بِگه خوش بحالش، همین خوش بحالِشِ گند میزنه به زندگیت!!!» نمیدونم چقدر واقعیت میتونه داشته باشه! اما امان از چشم تنگ و حسود! امان!
-
صد+78
دوشنبه 1 آبانماه سال 1396 10:13
نشسته بود رو مبل، انگشت شستشو به علامت دیسلایک بهمون نشون میده میگه این فحشه؟ میگم تو بعضی از فرهنگ ها اره. میگه معنیش چیه، میگم نمیدونم اما بعضی جاها فحشه. حتی مثلا لایک هم تو فرهنگ ترک فحشه! اما جای دیگه نه. میگه معنیش؟ میگم نمیدونم ترک ک نیستم. بماند که شروع کرده به انگشت های مختلف رو به من نشون دادن که ایا این ها...
-
صد+77
دوشنبه 1 آبانماه سال 1396 09:53
به هر کسی اعلام کردم میخوام اخر هفته برم مصر، از نوع کویرش طوری برخورد کرد که انگار واقعا میخوام برم مصر! و اکثریت عکس العملشون این بود که این همه راه میخوای بری برای دو روز؟؟؟ جغل که دیگه جغل نیست، هم وقتی فهمید میخوام برم مصر با یه هیجانی برگشت گفت منم میام منم میام ک فقط نگاهش کردم. گفتم میرم کویر گفت اهرام توش...
-
صد+76
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1396 15:11
بعضی وقت ها، بعضی حرف ها که از سر دوستی و شوخی و خنده گفته میشه، اثرگذاریش به ماه ها می رسه! طوری که وقتی بعد از مدت ها برای خودت بازیاداوریش می کنی، از شدت دردش بازم مخت سوت میکشه و متعجب به خودم میگم چطور به خودش اجازه داد، چطور تونست و برای چی اینطوری تو رو زیر سوال می بره و راضی میشه حتی تو موقعیت شوخی، حرفی رو...
-
صد+75
سهشنبه 25 مهرماه سال 1396 16:49
به اون درجه رسیدم که باز نوشته های توی ذهنم بیشتر از حدی شدن که بتونم مرتب کنم و بنویسم. الان همه چی تو هم تو هم قاطیه! یه وبلاگ جدید دارم میخونم به اسم پوست گردو، نویسنده، معلم دبستانه. نوشته هاش هیجان اور و پر از نشاطه. دلم میخواد میشد دیدش و بهش گفت ادامه بده! همین فرمون رو برو جلو که خوب می نویسی!
-
صد+74
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1396 10:20
همیشه میگن حرفاتون رو برای خودتون نگه دارید که افراد در موقعیت های مختلف، ممکنه از اون حرفا علیه خودتون استفاده کنن. هیچ وقت بهش اعتقاد نداشتم. حداقل نه برای نزدیکانم. اما الان دارم فکر میکنم، سیستم سکوتی که برای بعضی ها رو دارم، باید تعمیم بیشتری بدم به قشربزرگتری از افراد زندگی ام. بعضی وقت ها از یه سری افراد حرفا و...
-
صد+73
سهشنبه 11 مهرماه سال 1396 10:06
این ادم هایی که میرن سفر که فقط دیدنی های رایگان کشورها رو ببینن، میرن سفر اما فقط خوراکی های ارزون میخورن! میرن سفر تا فقط از مغازه ها خرید کنن و دنبال برند هستن رو اصلا درک نمیکنم. اگه نری موزه، اگه غذاهاشون رو نخوری، اگه تو کوچه پس کوچه ها و متروهاشون قدم نزنی چطوری میخوای بفهمی سبک زندگیشون چیه! به عبارتی پس چرا...
-
صد+72
دوشنبه 10 مهرماه سال 1396 11:25
میگن تو سفر باید ادم ها رو شناخت. واقعا راست میگن. گاهی وقت ها جنبه هایی از افراد رو می بینی که هیچ شناختی نداشتی ازشون. گاهی وقت ها شناختت از اونها به تایید میرسه. به اطمینان میرسی. و در عین حال باعث میشه تا ببینی افراد تو موقعیت ها چطوری اوضاع رو هندل میکنن، و این نشون میده که ایا میشه به اون شخص در بحران ها و مسائل...
-
صد +71
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1396 16:41
19 مهر 1391. الان هم 5 مهر 1396. تقریبا 5 سال زمان گذشته. هیچ چیز خاصی عوض نشده. جز زمان و البته گذر زمان روی ادم ها که انکار ناپذیرن. وقتی توی inoreader وبلاگ هایی رو میخوندم که هنوز اپدیت میشن، یه جورایی دلم برای اینجا تنگ شد. خیلی وقته هیچی ننوشتم. دلم هم شاید نمی خواست که بنویسم. اما شاید بد هم نباشه.باید دید ایا...
-
صد+70
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 23:32
به پایان آمد این دفتر... حکایت همچنان باقی است....
-
صد+69
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 00:10
people can get hurt! badly, dangerously, but they will get stronger little by little with piques, or insults... then get up! it is the time!