je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

صد+67:

4 سالم بود که به خونه جدیدمون اسباب کشی کردیم. از اونجایی که اون موقع ها هنوز بازی تو کوچه مرسوم بود با یکی از بچه های کوچه دوست شدم. کمتر از یه سال بعد اونها خونشون رو فروختن و از اونجا رفتن. یه آپارتمان جاش ساختن، و بعد یه سری آدم های جدید اومدن تو کوچه بن بست ما.

یه روز وسط تابستون، وقتی داشتم با پسرای فامیل و چند تا دیگه از بچه های کوچه بازی میکردیم، یه مادر و دختر از همون اپارتمان اومدن بیرون و ... مامانه گفت با دختر من هم بازی میکنید؟ راهش دادیم به گروهمون و چون تنها دختر همسن من بود شدیم دوست.

سال بعدش اومد تو مدرسه ما و دیگه هر روز صبح با هم میرفتیم مدرسه و با هم می اومدیم خونه. یکسال، دوسال،‌ سه سال، پنج سال، ده سال، دوازده سال مدرسه رو باهم گذروندیم.

دانشگاهی شدیم. هم رشته تو دوتا دانشگاه جدا. فارغ التحصیل شدیم. همزمان یه جا شروع به کار کردیم. اما تو دوتا شعبه مختلف. کارمون از هم جدا شد، اون دانشجو شد و من کارمند. اون فارغ التحصیل شد و من دانشجو.

زمان زیادی از آشناییمون میگذره با همه خوبی ها و بدی هاش... قهر مسخره دوران کودکی روش آشتی کردن منحصر به فرد ما ... حالا داره میره .... میره که امیدوارم دیگه برای همیشه به این سرزمین بر نگرده. میره که مهر کشور دیگه ای برای همیشه تو پاسپورتش درج بشه ...  میره که جایی دیگه زندگی نویی رو اغاز کنه و من فقط امیدوارم همیشه هرجا که هست شاد و خوش و سرحال باشه ... اما...........!