مدت خیلی طولانی گذشته... از آخرین کتابی که دستم گرفتم و بدون زمین گذاشتن خوندمش...یادم نمیاد آخرین بار کی بود... حافظه ماهی قرمز این بدی ها رو هم داره.... فکر کنم آخرین کتابی که خوندم همونی بود که نتونستم تمامش کنم... دست ودلم به خوندنش نرفت... سیاهی که توش بو نذاشت از صفحه 80 به بعد رو بخونم...
اما این کتاب آخر... همینی که تازه خریدمش... خوب بود.... عالی نبود... منو نبرد تو دنیای خودش و غرق در روزمره گی های شخصیتهاش نکرد... امالمسش کردم... همه چیزش اشنا بود ... از خیابون بگیر تا حسی که تو تک تک کلمات و صحنه هاش توصیف شده بود ....
لذت کتاب خوندن ... وصف شدنی نیست ... هرچند هنوز دلم میخواد میتونستم تو رختخوابم غلت بخورم و کتاب بخونم بدون اینکه نگران این باشم که ایا فردا میتونم از خواب بیدار بشم یا نه... آزادی وقت.... هیچ وقت به دست نخواهد آمد ....
آزادی وقت که دیگه از ماها گذشته در بهترین حالت میتونی وقتای آزادتو برنامه ریزی کنی بعد میبینی چقدر میشه وقت آزاد داشت مسافرتم جای خوبیه برای حس ازادی
کاری کردند که مسافرت یه رویا بشه!
کی کاری کرده که رویا بشه؟
زمان!
کاملا حرفتو قبول دارم
اما زمان هم یه جاها
یی از رو میره میزاره زندگی کنیو لذت ببری :)
:)
گاهیم میتونه همه چیتو بگیره حتی روحتو و بهت بفهمونه چقدر بی ارزشی
:)