je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

صد+15: جوجه و کارهاش

روز اسباب کشی، دو قسمت شدیم آخه وسایل کاملا تو خاور جا نشد ( به قول مامانم خاور هم خاور های قدیم، انگار این یه مینی خاور یا به عبارت دیگه میدی خاور بود نه خاور اصلی) برای همین دو سه نفر خونه جدید موندن و دو سه نفر برگشتن خونه. اون روز نمیدونم چطور و چرا به جوجه چیزی گفتم که از دستم دلخور شده بود شدید. فکرشم نمیکردم یه بچه دو ساله و خورده ای ساله ناراحتی و قهر و دلخوری رو بدونه چیه. نه اسمم رو می اورد. نه باهام تو اتاق میموند. نه به حرفام گوش میداد ونه باهام حرف میزد. و درضمن دائم هم از من روشو پنهان می کرد.

لباس پوشیدم برم بیرون، به مامانم میگه "این" داره کجا میره....به مامانم میگفت تو برام سوسن خانم بذار. تو برام همه چی آرومه بذار و ....

هر کاری کردم موثرواقع نشد و به هیچ وجه لبخندی برلبانش نشست برای من... خیاری نیاورد برای عمه و به اسم من دراوردیش منو صدا نکرد. روز 5 شنبه که گرد همایی خانوادگی بود و 4 5 تا بچه شلوغ اونجا با کمی تحریک حس حسادتش که جوجه اگه تو نشینی بغل عمه میگم فلانی بشینه تو بغل عمه، پشتشو به من کرد تالاپ نشست تو بغل عمه :D

دیشب یهویی پدر و پسر اومدن خونه ما. باباش میگفت بهانه شما رو میگرفت من اوردمش اینجا. بهش یاد دادم کاپشنشو در بیاره و بعد صدام کرد بیا تو اتاقم. اونجا ماشین هاش رو ریخت بیرون و بعد گفت این ها اسمشون چیه... مارکشون کو ( ماشین شناس هستن گویا ایشون... مارک هایی رو میشناسه که خوب طبیعتا من نه شنیدم و نه میشناسم(این طبیعیه کلا برای من، ماشین هیرو رو بعد از سه سال تازه میتونم تشخیص بدم :D)) بعد که اومدم بیرون یه صحنه تلویزیون رو ببینم اومده دستم رو گرفته میگه نه بیا تو اتاق. بعد بدو بدو رفته . بهش میگیم جوجه برمیگرده. دستم رو دراز میکنم .... یه لحظه وا میسته بعد میدوئه و میاد دستم رو میکشه سمت اتاقش. (گفته بودم برای خودش اتاق انتخاب کرده... دیشب میگفت اتاق من تخت نداره)

یه کلید داره اسباب بازی. از این گنده های رنگی رنگی.... اسمشو گذاشته کلید ریموت دهن جوجه ....باید بزنیش تا دهنش باز شه و غذا بره توش......

موقع رفتن گریه که من نمیام. من اینجا میمونم. بابا تو برو. آخرش به بهانه اوردن مامانش و زدن ریموت پارکینگ رفت. با این قول که مامانم هم بره باهاشون. بعد برگشته به من میگه تو تنها میمونی؟ میگم اره. میخوای مامان... بمونه؟ میگه نه. میاد با ما. اما قول میدم زود برگردیم.... و دم در برو بخواب عمه ... ما زود میایم. تا دفعه بعد بای بای....

اینجوری باهام آشتی کرد. و دوباره دوست شدیم.  

نظرات 7 + ارسال نظر
ارغوان دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ

بزن کف قشنگه رو به افتخار عمه و جوجه!!!!!!!!!!!!!!!
مراسم شیرینی خوری اشتی کنون کی برگذار می شه؟؟؟ من شیرینی می خوام یالا!!!!:دی

اون ماشین هیرو رو خوب اومدی اساسی، جانم!!

دیشب بود. خبرنداشتی؟ یه عالمه شکلات تقسیم شد بین عمه و جوجه.
بچه پررو خودکار برداشته میگه این مال کیه... میگم مال من. میگه نه مال منه !!!!!!!!!!!
:))))))) باور کن ماشین هیرو واقعیت داشت!

بهروز دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://ayineh.x10.mx

خب بچه ها همینطورن دیگه. قهرشون، آشتیشون... همش شیرینه! درش یک جور پاکی خاصی هست. به دل آدم می شینه... وقتی هم که باهات قهر می کنن می دونی که باز آشتی می کنن. منم بچه ها رو خیلی دوست دارم.
بعدم باز خوبه بعد از سه ماه هیرو رو تشخیص می دی! من که کلاً اصلاً تشخیصش نمی دم! فقط می دونم که یک ماشینه(البته اول یک فیلم بود... بعد شد یک گوشی، حالا هم که شده ماشین!)

نه بابا این یکی رو نمیشد مطمئن بود که باهات آشتی میکنه.
ارغوان میگه تو عمه اش هستی. معلومه چی میشه بچه !

هیرو؟ بعد از سه ماه؟ هیرو ماشینه؟ فیلمم بوده؟ و گوشی؟
به خدا هیرو یه ادمه. که یه ماشین داره که بعد از سه سال من تازه دارم تو خیابون تشخیصش میدم!!!!!!!!
ولی کلا تو ماشین شناسی ............... هیچی بلد نیستم.

ارغوان دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ

یعنی چی دیشب بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم دل دارم خب

شرمنده دیگه !!!!!! کاریش نمیشد کرد. یهویی شد. دفعه بعد . !

سوپر هیرو جونت! دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ

ماشین من چیه عزیزم؟ الان بلدی؟؟ من هنوزم شک دارم که بلد باشی ها!!
یه خورده برو کلاس پیش جوجه، یه چهار تا چیز یاد بگیر. البته یه جورایی صد رحمت به تو که تشخیص نمی دی، اون جوجه جان که من رو سوزوکی می دونند رسما!!!

بده؟ اون عشق سوزوکیه ! بعد حالا به تو میگه سوزوکی ناراحتی؟؟؟؟
بر بابا ماشین میخوام چی کار؟ تو هستی ، ارغوان و این جوجه هم هستن برای من کفایت میکنه!

سوپر هیرو جونت! دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ

یه جوری نوشتی به خدا این هیرو آدمه، آدم فکر می کنه نوشته باشی به خدا این هیرو کله اش هم کچله!!!!!

خوب مگه خودت نمیدونستی!!!!!!!

خسرو دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

تبریک

:))))))))
مرسی

بهروز دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ http://ayineh.x10.mx

اول اینکه بچه ها کلاً پاکن. محاله با کسی قهر کنن و آشتی نکنن. اگرم بخوان، حافظشون اجازه نمی ده!!!
قسمتی رو که در مورد هیرو گفتم شوخی بود! البته اینکه گوشی و فیلم بوده رو راست می گم! یک گوشی اچ تی سی هیرو داشتیم که اولین گوشی با سیستم عامل آندروید بود. بعد یک فیلم هیرو هم داشتیم که به حدی قشنگ بود که اومدن امتیاز چهار و نیم رو براش اختراع کردن(چون اصلاً در مرامشون نبود به فیلم غیر آمریکایی امتیاز پنج بدن!!!) ولی ماشین نیست البته! همینطوری شوخی کردم! آخه نیست که شرایط روحیم در حال حاضر در بهترین حالت عمرمه!!! خوشی زده زیر دلم!!! خواستم دیگران رو هم سهیم کنم!
من هم هیچ چیزی از ماشین ها سرم نمی شه! ناراحت هم نیستم! دونستن اسم و مشخصات فنی ماشین هایی که زیاد باهاشون سر و کار ندارم( و در بیشتر مواقع اصلاً!) به چه دردم می خوره؟ همین که پراید و پژو رو از پیکان تشخیص بدم بسمه! ولی یکی از بچه ها هست که ما وقتی nfs بازی می کنیم برای خرید ماشین ازش راهنمایی می گیریم! همه ی شرکت ها و ماشین هاشون رو با مشخصات دقیق می شناسه!!!

عالی !!!!!!!!!!
خدا واقعا این دوست ها رو از سر ما کم نکنه . گاها به درد میخوره . انشاءالله خوشی هات بیشتر و بیشتر هم بشن :D
در مورد هیرو هم میدونستم شوخی بود
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد