je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

صد+ ۱۱ : تاثیرات منفی من !

دارم کم کمک به این نتیجه می رسم که اگه بخوام می تونم بقیه رو وادار به انجام کاری بکنم. البته طرفم هم باید توانایی جذبش رو داشته باشه. مثلا طوری به کچل حرف بزنم که بیافته پی اش و تا ته کار رو در بیاره.

هر از چندوقت یه بار در اتاق رو موقع رفتن می بست. اما من به روی خودم نمی ا وردم. اتاق که نه ما پارتیشن بندی کردن سالن رو به چند تیکه تقسیم شده و هر تیکه یه در داره برای خودش.

دیروز کچل گفت موقعی که میرید درو ببندید که هر کسی نیاد داخل و بشینه و بلند شه و اینا .گفتم باشه.

موقع رفتن درو بستم. بعد امروز صبح ازش پرسیدم در بسته بود گفت بله

گفتم بچه های پایین موقع رفتن در هاشون رو قفل می کنن. اینجا کلید نداره؟؟؟

این فکر و حرف مثل خوره افتاد به جونش و .... آری رفت کلید برای در بیابه و یافت اما کلید ها فعلا در حال حاضر خرابند.

واقعا بعضی ها فقط باید بهشون تلنگر بزنی ... تا شروع کنن به انجام کاری :D

نظرات 15 + ارسال نظر
ارغوان چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ

شک داشتی به این موضوع؟؟؟

هوم !!!! نمونه بارز ازش ندیده بودم !

ارغوان چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

مثال بزنم برات؟؟؟؟
اینو یادته؟؟؟؟

خب؟
چه ربطی داره؟

ارغوان چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ق.ظ

همین الان گفتی به سبک تو !!
این سبکه توئه. اثر گذاشتی روی دوستات در این خصوص. من و بقیه ای که میشناسی. از این واضح تر؟؟؟

نه این کمال همنشین و اینا بوده .
اونی که گفتم مثل این میمونه که یه چیزی بره رو مخت و تا تهش رو انجام بدی. مثل اون کفش خریدنه. اغواگر شدن .

ارغوان چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ

خب بیا. خودت مثالشو زدی. از این کارا در مورد من حداقل زیاد کردی، نه؟؟؟

نچ. همون یه بار بوده. تازه اون بار هم کل حرف زدیم تا مجاب شدی.

ارغوان چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ

بارها شده سر یه قضایایی ، دقیقا حرفی که تو زدی یا کاری که تو گفتی انجام دادم. باید مثال بزنم؟؟؟؟

نچ. جای دیگه ای بحث میکنیم با هم.
ادم که نباید تمام اسرارشو بریزه رو زمین که !

خسرو چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ

یعنی واقعا نمیدونستی تا الان؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تغییر جا چیزیو یادت نمی ندازه؟؟

هان؟

خسرو چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ

این هان؟ مال خط اوله یا دوم؟؟

شاید جفتش

فیل‌تر پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ

ُThe art of manipulation is something, I think, is inherently present in every girl. Don't be surprised if you've just become aware of it. I'm almost sure you've had this effect on other people before, whether you've known it or not.

شاید این گونه باشه، اما به قول یکی از دوستام روی اطرافیان که دوست هم باشند، این امر بیشتر جنبه دوستانه میگیره . اما وقتی طرف همکارت از آب در بیاد ... خب این قضیه فرق فوکوله نه؟
یه سوال من شما رو میشناسم؟

بهروز پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ب.ظ http://ayineh.x10.mx

خب تا حدود زیادی نظر فیل تر رو قبول دارم!
اما خب بعضی ها خارج از این قانونمندی هم این قابلیت رو دارن.
اگر نویسنده ی وبلاگ یادش باشه(!) مدت ها قبل در سایتی که من مدیرش بودم(بیشتر فوروم بود) اون فوروم رو صاحب هاست بست و گفت دیگه هم نمی شه برگردوندش! ولی بنده با مکالماتی که شرحش رو در اتاق مدیران اون سایت نوشتم(بعید می دونم کسی یادش مونده باشه!) صاحب هاست رو قانع کردم که سایت رو برگردونه و حتی گفت حاضره بخشی در انجمن اصلی خودشون به ما بده!!!
ای یادش به خیر چه دورانی بود ها!!!
البته تعریف از خود نشه ها! در برخورد های فیزیکی بنده افتضاحم!!!!

ها یه چیزایی یادم میاد !
امیدوار شدم به حافظه نداشته ام !
پس تو هم بله !

فیل​تر جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ

بله، روی هم​کاران، و کلّاً کسانی که خیلی صمیمی نیستند، کمی فرق داره.
در جهانی که هر فرد جواب سؤال من کیستم را نیز به سختی می​تواند بدهد، جواب سؤال تو کیستی، تقریباً محال است. من نیز خود را نمی​شناسم، چه رسد به شما!

بهروز دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://ayineh.x10.mx

خب مگه من دل ندارم؟

:)
چرا تو هم دل داری !
کوچولو ! دلم سوخید برات !

بهروز سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ http://ayineh.x10.mx

ای بابا! ما دوباره کوچولو شدیم؟!
از قضا الآن اصلاً در شرایطی نیستم که نیاز به دلسوزی داشته باشم! مادرجون تو هم کارهات بی وقته ها! اون موقع که دلسوزی نیاز دارم خشونت به خرج می دی وقتی خوئشحالم دلسوزی می کنی به حالم؟!
راستش تو یک وبلاگی برای یکی از بچه ها همینطوری فی البداهه یک شعر گفتم(در باب موضوع پست) که الآن که می خونمش خوشم میاد ازش! گفتم همینطوری اینجا هم بگذارمش!

دل من هیچ نپرسید و نفهمید، فقط
گوشه ای خواست که شاید غم خود را بنهد
یا که شاید غم آن دیگر را گیرد بر دوش
وز میان این جنگل شوم
با تپش های محبت گذرد
آخ بیچاره دل من که ندانست در این دشت غریب
آن چه بسیار بود گوشه ی پر دام و فریب است و هزاران رهزن
بیچاره دل کوچک من
عاقبت هم به فریبش خواهد داد
آن فریبنده ی پر حیله ی ننگ... .

بیچاره دل من کوچولو!

:)))))))))))))
خب کار مادر ها اینه که در این شرایط، بچه ها شون رو بزرگ کنن که فردا تو اجتماع سرخورده عاطفی اجتماعی و اینا نشن (:))))) )
جالب بود متنت.
بیچاره دل کوچولوی تو

فیل​تر پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ب.ظ

ضمن عرض عصر​به​خیر، آیا این​جا قرار نیست به​روزرسانی بِشود؟

واقعا علامت سوالید! برام.

بهروز جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ http://http:/ayineh.x10.mx

خدا همه ی مادرها رو حفظ کنه! البته همه ی پدرها رو هم حفظ کنه. خدا همه ی آدم های خوب رو هم حفظ کنه.
البته اون متن بیشتر شعر بود مادرجون.
ولی واقعاً بیچاره دل کوچولوی من. چقدر راحت سرش رو گول مالیدم حواسش پرت شد!!!

:)

فیل‌تر شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ

فارغ از علامت سؤالی که بر بنده واقع شده، از پاسخ سؤال بنده فرار کردید!

نیست جوابی به سوال بنده داده شد که جوابی به سوال شما داده شود؟؟؟؟؟
اما من خیلی مهربونم اری می شود....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد