je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

۶۶:

 

 

 

بعضی وقت ها یه پست های این جوری که به چشمم میخوره ............ یه جور خاصی میشم.  

 

بعدا! 

 

 

 

میخواست انشا بنویسه. نوشته بود یعنی. اما به کسی هم اجازه نمیداد تا نگاهش کند. وقتی کسی تو اتاق نبود رفتم سراغش و دیدم موضوع انشا " ازچه چیز بیشتر از همه می ترسید " بود. در یک لحظه تمام جوونورایی که ازشون چندشم میشد اومد تو ذهنم و خواستم ببینم اون ازچی می ترسه. شروع کردم به خوندم . تا جایی که یادم میاد نوشته بود خیلی چیز های ترسناک در جهان هست اما هیچ چیز به  اندازه مرگ ترسناک نیست. ترس از دست دادن عزیز، ترس ندیدن دوباره، ترس از بین رفتن تمام خاطراتی که برای به وجود آوردنش هزاران کارو با هم مخلوط کردی.

از اون لحظه بیشتر از هر چیز از مرگ می ترسم اما این ترس باز هم برام ناشناس بود . با اینکه در ده سالگی دیده بودمش. اما بیشتر برام مثل سرگرمی بوده و هست.

هیچ وقت فکر نکردم و فکر هم نمیکنم بتونم بفهمم تنها موندن به چه معناست. دور شدن و تنها موندن از کسی که حتی اگه دوستش نداری باز هم سهمی بزرگ در زندگیت داره و با وجود  این سهم چه طوری میشه که دوست نداشت ان شخص را.

هنوز اون حس رو نمیشناسم. تنها وقتی به نبودن افراد فکر میکنم، یه بغض گنده ته گلوم می پیچه و بعد قطرات اشک به شستشوی چشمام مشغول میشن. اون وقت باید هزاران بار سرم و به اطراف بچرخونم و یه چیزای بی معنی بگم تا از این حالت خارج بشم.

الان فقط میدونم تنهایی چه جوریه. چه جوری باید تمام مسئولیت ها رو به دوش بکشی و بعد انتظارت در همون حد قبل باقی بمونه . الان میدونم چقدر سخته وقتی انسان مجبور میشه هم پدر باشه و هم مادر. الان می فهمم چه قدر انسان ها در این شرایط شکننده میشن. الان می فهمم و یا شاید تنها فکر میکنم که می فهمم تنها بودن با چهارچوب خونه یعنی چی؟ بدون هدف و بدون هیچ کار خاصی. تنها چشم به در دوختن برای ورود افرادی که شاید تا مدت ها بعد این ها رو نفهمن .......................