je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

۵۸:

* نزدیک 60-70 تایی ایمیل جدید دارم... اما حس خوندن و در صورت جالب بودن منتقل کردنشون نیست.  

 

* دو هفته پیش از یکی از دوستان که میخواست کارترجمه کنه چند صفحه متن گرفتم... الان کاملا به غلط کردن افتادیم جفتمون ... ترجمه ها باید دوباره خونده شود هم توسط من هم توسط اون دوستم ... میشه کار چهار باره ... بعد تازه پول زیادی گیرمون نمیاد و اگه مسخره نشیم با این ترجمه هامون .  

 

* خستم انقدر که نه حوصله خندیدن دارم و نه حس انجام هیچ کاری . اما هم باید الکی الکی خودم رو بخندونم طوری که کاملا واقعی باشه و هم باید دوتا ترجمه ای که دیروز بهم دادن رو حداقل تاامروز تموم کنم.   

 

* کلاسام از ساعت 4 شده تا ساعت 7. کلاس دومیم رو کردم یک ساعت و نیم . بیشتر احساس کردم نمیکشم... چرا همه جا اسمونش یه رنگه؟ اینجا هم مدیر عامل خواسته با پسرش کار کنم...  

 

* حس میکنم کرختی تمام وجودم و داره پر میکنه و این ها همش دنبال یه راه فرار می گردن. 

 

* فکر میکردم سردردم مال افزایش نمره چشمم باشه .... اما انگار این طوری نبوده .. صبح ها که نباید دلیلی برای سردرد داشته باشیم ... تیکه تیکه میشه گاهی سرم ...........

 

* حس بودن انگشتر تو دستم نیست ... فشار میاره به تمام انگشتام طوری که نوک انگشتام درد میگیر ه کم کم ... ناخنم هام به خصوص ... دردهای جدید و غریب .... 

 

* نشسته بغل دستم میگه برام کتاب بخون اما پولک رو بخون ببعی رو نخون خب؟ 

 

*چقدر حرص دراره وقتی می بینی حرفت کاملا طور دیگه ای برداشت میشه وتازه باید بیای بشینی برای دیگرون توضیحات هم بدی که قصد و هدفت چی بوده ... که ایا بهشون بر بخوره یا نخوره ... بعد در مورد افکار و شرایطت در اون لحظه بخوای شرح مبسوط بدی و الی آخر.... 

 

* دیروز میخواستم دوتا تعارف تیکه پاره کنم و بگم خیلی خوشحال شدم دیدمتون و یه جمله قبلش که پیدا کردن هرچیزی تو اتاق دیگرون سخته ... به سختی و مصیبت گفتم ... یادم رفته چطوری بایدحرف بزنم ... کلمات اشتباه میان .... جایگاه خودشون رو گم میکنن فعل اول میاد گروه اسمی سوم و صفت اخر...  

 

* تمام بعد از ظهرام پر شده ... صبح تا 4 و نیم که شرکتم ... بعد از ظهرام هم بلا استثنا تا 8 شب کلاس دارم. کی و چطور میخوام زندگی کنم خدا عالمه .... 

 

* انقدر از دست خودم عصبانیم که حد نداره ... همین رو رفتارم هم اثر گذاشته... ذهنم همراهی نمیکنه برای کارام... همش انگار خواب رفته و تو هاله ای از مه قرار گرفته ... گاهی دلم میخواد مدتی بشینم گوشه ای و در سکوت خیره بشم بدون اینکه چیز خاصی در ذهنم باشه ...  

 

*....................................................................................................................