je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

۴۰:

 

تو تمام عمرم بهم یاد دادن که متنفر باشم، از همه چی: از خارجی ها، از مرد ها،از شادی، از خنده، از بدنم، از اعتماد، از راستی، از قانون، از حجاب .

از وقتی بچه کوچیکی بودم با رفتار و عرف های جامعه بهم ثابت کردند که بدنم چیز مزخرفیه که تنها شاید باعث شرمساری من میشه . که اگه نپوشونمش باعث میشم دیگرون گناه کنند و نه تنها خودم که همه رو به چاه ویل می فرستم.  

از وقتی بچه کوچیکی بودم خیلی از لذت ها برام حروم بوده، مثل دویدن تو باد، مثل خندیدن بلند تو جامعه، مثل نشون دادن خوشحالیم. مثل اسکیت بازی کردن، مثل دوچرخه سواری، مثل استقلالی که هر شخصی باید تو زندگیش داشته باشه، مثل نیاز به محبتی که باید از شخص دیگری به جزمادر و پدرم دریافت کنم، مثل نیازم به پرواز، مثل علاقه ام به غواصی، اسب سواری، شنا تو محدوده وسیعی از دریا و یا حتی موسیقی. 

از وقتی بچه کوچیکی بودم یاد گرفتم استعداد هامو باید سرکوب کنم و از بین ببرمشون. باید هوشم رو تا حد زیادی نابود میکردم، علاقه ام رو می پوشوندم، خواسته هام و نهان می کردم و تنها و تنها دختر شایسته ای برای خانواده ام باقی می موندم.  

از وقتی بچه کوچیکی بودم یاد گرفتم رقصیدن بده، لباس باز پوشیدن بده، مو باز گذاشتن بده، فیلم های سینمایی بده، مسافرت رفتن تنها بده، تا ساعت ده شب بیرون موندن بده، با پسر حرف زدن بده، سر رو تو خیابون بلند کردن بده، با دوست تو اتوبوس حرف زدن بده، تماس های تلفنی یا اس ام اسی داشتن بده، تو بحث بزرگترها دخالت کردن بده، درخواست کردن هر چیزی بده، توقع داشتن بده، از خودت حرف زدن بده. رگل شدن بده، تاپ پوشیدن تو خونه بده. و هزاران بدیه دیگه ای که هست.... 

نمی فهمم واقعا نمی فهمم چرا منو خواستی که حالا میخوای با این بد بودن ها و محرومیت ها بهم بفهمونی همین جوری خلقم کردی؟ مگه نه اینکه همه ادم ها رو تو به وجود میاری؟ خب اگه همه این ها بده چرا به وجودشون اوردی؟ چرا خواستی که باشن؟ چرا جفت افریدی که تنها یکیشون باید همیشه فیت فول باشه؟ چرا جفت آفریدی و بعد گفتی منتظر باشید مثل گیاه تا یکی هوس کنه بیاد سراغ شماها و به عبارتی بچیندتون؟ چرا رقص و خنده و شادی رو به وجود اوردی و بعد عنوان شده حرامه؟ چرا دینت همه جای دنیا یکی نیست؟ چرا من باید از تویی که خواسته هات در سراسر تاریخ عوض شده اطاعت کنم؟چرا باید تورو عادل و قاضی بدونم وقتی این ها رو نمی بینم؟ چرا باید همیشه همیشه همیشه حسرت به دل چیزهایی باشم که خودت بهت نشونشون دادی و بعد از دسترسم خارجش کردی؟چرا باید تو دهه سوم زندگیم هنوز نگران این باشم که این کارم گناهه اون گارم گناه نیست؟ چرا باید به دنبال خنده و شادی به تمام جاده های اطرافم بزنم؟ چرا باید تمام دلخوشیم از زندگیم دنبال شوهر بودن باشه؟ چرا باید مشتاقانه به دنبال روزی بشینم که با افتخاری دروغی به دوستام حلقه ای زرد که خود نشان از خیانت رو داره نشون بدم و بعد ماسکی از خوشحالی عمیق به چهره ام بزنم؟ چرا باید غرور و افتخار مرد من آشپزی من باشه؟ چرا باید مصداق فرشته بودنم تنها پاک دامنی من باشه؟ چرا؟ 

گاهی احساس میکنم به خاطر تمام اینها ازت متنفر میشم.