je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

۳۹:

دوازده بود که اومد تو اتاقم و گفت هنوز بیدار نشستی؟  

گفتم تازه دوازده و نیمه  

گفت اااا، خب بخواب ... 

یه ربع بیست دقیقه بعدش رفتم چراغ و خاموش کردم ... هنوز خیلی خوابم نبرده بود که حس کردم داره با یکی حرف میزنه ... توی خواب بلند شدم تند از جام که نکنه اتفاقی افتاده ...  تند تند اومدم بیرون ... می بینم جوجه تو بغلشه و بابای جوجه دم در و مامان جوجه هم تازه داره از پله ها میاد بالا... هزار تا فکر که چرا این موقع شب اومدن اینجا .... بعد صداش تو گوشم می پیچه که الهی من بگردم چی شده ؟ چرا بستینش ؟ چی شده پسرم... دیگه چشمام از خواب بیدار شدن و برگشتن رو جوجه و ماتم برد برای یک دقیقه ... دورتا دور سرش رو باند پیچی کرده بودن و یه تیکه گنده زیر باندها بود و روش رو هم از ای کلاه سفیدا بسته بودن... اصلا نمی فهمیدم چی شده و چرا ... تمام گردنش ... روی گوشش .... لباساش ... پر خون بود ....  

 

تا سه نصفه شب موندن پیش ما ... نشونده بودمش رو پاهام و براش سوسن خانم محبوبش رو گذاشته بودم و برخلاف همیشه اجازه داشت هرکاری دلش میخواد با لپ تاب عمه انجام بده ... هیچ کس بهش نگفت اون شب نکن ... دست نزن ... نخور... همه فقط نشسته بودن و به کاراش و شعراش و توک زبونی حرف زدن هاش نگاه می کردن و می خندیدن ...