je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

۲۱: دو هفته ...

میگفت یکی از دلایل ننوشتنت شاید اعتیاد به این مسئله جدید باشه... نمیدونم شاید اما تنها میدونم هیچ حسی برای نوشتن ندارم.... 

  

نرید ادامه مطلب چون واقعا هیچی توش نیست ...  

(با هر بار خوندن شاید یه چیزیش تغییر کرد... ) 

 

۰۱

روزی دو سه بار با اینترنت شرکت به اینجا وصل شدن، روزی دو سه بار چک کردن وبلاگ های مختلف، هر اتفاق کوچیکی رو بهانه ای برای نوشتن در نظر گرفتن ... همه اینها نشانه اعتیاد من به وب بود و هست... شاید چون هیچ دلیل دیگه ای برای گشتن تو نت وجود نداره برام...

 

هیچ هیجان عیدی وجود نداره ... در حالی که خیابون ها باز هم مثل هرسال شلوغه ... همه دارن میرن مغازه ها رو ببینند بلکه خریدی انجام بدند اما تنها به پرسه زدن در خیابون ها و دیدن مغازه هایی که اجناسشون ظرف یک هفته مانده به عید افزایش قیمت را تجربه کرده اند ، بسنده میکنند.

همه چیز از بین رفته انگار، هیجان عیدی خریدن... هیجان لباس نو که یواشکی بری تو اتاق و کمدت دست بکشی روشون تا مامانت یهو نبیندت و اگه شد یواشکی بپوشیشون ... همه اینها دیگه نه تنها برای من که برای خیلی های دیگه هم بی معنی و بی ارزش شده. از هیجان عید تنها یک سری اداب و سنون مونده که اکثریت ترجیح می دهند به همون ها بسنده کنند... از خرید های مخصوص عید تنها مارک مهم شده و تنها با دانستن اینکه انقدر پول برای یه خوراکی دادن کافیه فکر میکنیم که کار و بار زندگی ای نداریم.

این همه خرید های مخصوص پذیرایی و عیدانه انجام میدیم اما چقدر مهمون میاد خونتون که این جوری دارید خرج می کنید.... چقدر رفت و آمد هامون زیاده مگه ... خیلی خودتو بچلونی خونه 7 8 نفر میری و تمام... این همه تلاش بیخودی برای چی؟؟؟

 

صبح پاشو برو سرکار... تلفن حرف بزن... با همکارت صحبت کن ... با اونهای دیگه بخند که بگن تو اجتماعی هستی... بعد برو نهار بخور.. دوباره اعمال بالا رو تکرار کن ... تا ساعت خروج برسه و دقیقا وقتی ساعت 4 و سی دقیقه و صفر ثانیه شد کارت خروجت رو بزن و برو بیرون... بعد حالا ببین آیا باید کمی جنس به کمد مزخرف لباس هات اضافه کنی یا نه؟ یا چند جفت کفش یه بار مصرف یه بار پوش بخری و بعد برای همیشه گوشه کمدت قرارشون بدی... یا نه ببین میتونی چند تایی غذای آماده پیدا کنی و با خودت ببری خونه تا بلکه تو ماکروفر گرمش کنی و بخوریش.... وقتی هم رسیدی خونه تلویزیون رو روشن کنی و چند ساعتی پای اون یا کانال های روم به دیوار بشینی و بعدم با کرختی بلند شی و بری تو جای خودت که هنوز از صبح تا حدی درهمه سرت رو بذاری زمین و تنها به این امید باشی که فردا روز دیگریست و باید کار متفاوت تری انجام بدی غافل از اینکه چه دل خوش خیالی ... فردا هم همین آشه و همین کاسه....  

 

تنها سرگرمی من جوون 20 و خرده ای ساله میدونی چیه؟ که یا کتاب بخونم... یا بازی اینترنتی کنم... یا کلا بازی کنم با کامپیوتر چون کار زیاد دیگه ای باهاش بلد نیستم انجام بدم ... یا برم پای تلفن و به جیب گشاد صاحبش یه عالمه پول واریز کنم.. یا ماشین رو بردارم و بزنم به خیابون و برم ول گردی با ماشین - چون اگه با ماشین نرم خب اولا کسی آدم حسابم نمی کنه و دوما من راه برم؟ برای چی؟ سرعت برای چیه خب؟ برای زودتر به مرگ رسیدن دیگه ؟ که دیگرون بهم بزنن وقتی پیاده ام؟ نمیخوام من باید به دیگرون بزنم .....یا با چندتا از دوستات قرار بیرون بذارم و تو مسیر رفت و برگشت همش بهم متلک بگیم و کیفور بشیم که آخیش دیدی چطوری خیطش کردم....... این همه سرگرمی جالب چقدر من غر میزنم بی خودی و نمک نشناسم به خدا .....

 

با همه اعتمادی که بهش دارم و مطمئنم که بهترین کار رو انجام میده و از اون کله خرا نیست که خیلی راحت خودش و ببازه و اینا اما باید باز هم بهش در رابطه با جنس مخالفش بهش تذکر بدم ... خب هرچی باشه دختره این جامعه گرگه ... اونهم با این که بزرگ شده و چند سالیه که داره کار میکنه و طرفی که میخواد بگه بیاد براش یه کاری انجام بده رو چند سالیه میشناسه اما خب هیچی بارش نیست از این مسائل دیگه..... هنوز نمیدونه باید چطوری باید مسائل رو طوری مطرح کنه که سیاست مدارانه باشه .. هنوز نمیدونه و بچه است ... پس وظیفه من است که بهش بگم هرچند من نمی فهمم دنیای اون با اون دنیایی که من میشناختم زمین تا آسمون متفاوته ...  

 

ادامه دارد ..............  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
رایان شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ق.ظ

در مورد عید تمام حرفای منو زدی. با تمام تفاصیل. البته ما همون ۷ ۸ حا رو هم نداریم!! البته به لطف همخونه!

در مورد روزمره‌گی هم راس می‌گی. البته پیشنهاداتی دارم که بستگی به خودت داره. اینجوری که پیداس اهلش نیستی!!

پاراگراف آخر رو نفهمیدم. ولی منتظر ادامه داردش هستم.

ها ! شاید در تمام مدت تکرار شده همه جا ... رو من هم اثر گذاشته ...
می شنویم پیشنهادات را ... از کجا میدونی شاید اهلش بودم...
اگه ادامه داشته باشه همین جا میاد ...

رایان شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ق.ظ

راستی! می‌گی نرید دامه‌ی مطلب چون هیچی توش نیست!

اتفاقا در اینهمه مدتی که میخونم این یکی از پستهایی بود که کلی چیز توش بود!!! ناپرهیزی کردی یکم از تو سایه اومدی بیرون! :)

مطمئنی؟؟؟ یعنی الان تو افتابم ؟؟

رایان شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:46 ب.ظ

ورزش کن. یه فعالیت بدنی انتخاب کن و انجامش بده. ورزش هم رخوت جسمی رو از بین می‌بره هم رخوت فکری رو.

این که واجبه. ولی میتونی فعالیتهای دیگه‌ای هم انجام بدی. اهل تنیس بودی من یار کم دارم!! :)

ها تنیس بلد نیستم...
اما در مورد ورزش یادم بنداز بهت برنامه روزانه ام رو بدم ببینی کی میتونی برام از بینش وقت بیابی...

رویا یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ق.ظ

با خوندن چیزایی رو که نوشتی حس می کنم منم شبیه تو ام..
بی حوصله بودن و مشتاق نبودن واسه عید و مراسم هاش..
اینکه دلت می خواد بهش گوشزد کنی که تو رابطه ش سیاست داشته باشه..
اینکه ...
ولی من ماشین ندارم بنابراین کسی به حسابم نمی یاره و ممکنه یکی بزنه بهم..پس نمی رم بیرون..این قدر اینجا تو این رخوت می مونم که....

فکر کنم همه این حسو دارن

رایان یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:19 ب.ظ

خب برنامتو اینجا نوشتی دیگه. خودت گفتی علاف شایدم الاف میری خیابون گردی و مسقره بازی. خب برو ورزش کن. برو یوگا. برو اسکیت. برو ایروبیک. بنزین هم مصرف نمیکنی ا. ن. ناراحت بشه.

اوکی!:) ولی جدا باید برانامه ام رو برات بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد