je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

je deviens fou

Though this be madness, yet there is method in 't

صد+91

چقدر بامزه است خوندن چکنویس های وبلاگ! 

رفته بودم تو قسمت مدیریت یادداشت‌ها، دیدم یه چند تایی پیش نویس و اینا دارم.  از چیزهای مختلف بود، از دلخوری از خنده، از خاطره، از همه چی! اما بعضی هاشون رو اصلا یادم نبود  ماجراهاشون چیه. بعد چه سال هایی 88 -89- 91 ... اون موقع ها که هنوز وبلاگ می نوشتم و زیاد هم می نوشتم. 

اون موقع ها که خام و بچه بودم، اون موقع ها که اوضاع بهتر بود ... :D



صد +90

مهر شد .... ب همین مسخرگی رسیدیم به مهر ماه ... 


بنویسم از اینکه بعد از اون همه ترس و دلهره و اعصاب خوردی، بعد از یکسال، شنیدم یکی رو اخراج کردن، نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. از اینکه بیکار شده تو این شرایط باید ناراحت بود، اما وقتی به اون همه استرس، اون همه اضطراب فکر میکنم، به اینکه جرات تنها بودن باهاش رو نداشتم، ته دلم شاد میشه. 


صد+89

یعنی چند هفته است که میخواستم اینجا بنویسم ... اما نمیشد.

میخواستم بنویسم از دلتنگی های کرونای لعنتی که تموم نمیشه ... که امان از حجم دلتنگی ... 

میخواستم بگم که دلم چقدر سفر رفتن میخواد ... دور شدن ... از محیط کار دلزده و تاریک ... از ادم های تکراری ... از تکرر روزگار...

میخواستم بگم ذهنم خسته است ... از رفتن و نرسیدن ... از تلاش و ناامید شدن ... از خواستن و نشدن ...

اما نشد که بنویسم


امروز اما ، وقتی همکار سابقم رو گوشیم پیغام زد که خبر خوب دارم براتون ... کلی خوشحال شدم براش، کلی ذوق کردم ... کاش همیشه خبرهای خوب بیاد ... کاش ...

صد+88

یه موقع هایی هرجوری هم که تلاش میکنی، کوتاه میای، رد میکنی، میگذری، به دل نمیگیری، بازم یه حرف و جمله و رفتار مثل چی میره رو مخت! هنگت میکنه! وا میمونی از این  همه مسخره بازی های زندگی! به اینکه چطوری تو زندگی این تویی که همش باید برای بقیه کوتاه بیای! 

عصبانی ام! انقدر که در عین نخواستن اینجا رو باز کردم! در حین عصبانیت باید لبخند بزنی و با جملاتی آروم کننده برخورد کنی که نکنه تو محیط کار، تنش به وجود بیاد که اعصابت بیشتر از اینی که هست، خورد نشه! 

به قول بعضی، الان ویبره که هیچ! زلزله چندین ریشتری ام :)))))))))

صد +87

روزمرگی معنی واقعی خودشو پیدا کرده. تکرار بی پایان یه سری اتفاق که فقط مجبوری اون اتفاقات رو رقم بزنی و بری جلو. چرا؟ چون تو جامعه ای داری زندگی میکنی که برای بقا و بودن احتیاج به درامد داری. روز طی میکنیم، بدون اینکه بدونیم چرا این روزها رو طی میکنیم. انقدر هفته ها دارن سریع و سریعتر میگذرن، که فرصت شمردنشون هم وجود نداره.

فقط به خودت میای می بینی 5شنبه است، چشم بهم میزنی، سه شنبه است! و همین طور الی اخر.

داشتم با یکی از دوستای قدیم حرف میزدم، گفت نسل ما تموم که بشه خوب میشه همه چیز! گفتم مگه چیزی مونده ازمون؟ گفت اره، ی مقدار اون ته مه ها مونده که باید خاکستر بشن! 



صد +86

بازم یک سال گذشت تا بیام دوباره به این وبلاگ سر بزنم. 

تو این یه سال خیلی اتفاقات افتاده، خیلی چیزها تغییر کرده، خیلی بزرگ شدیم. 

همشون شاد نبودن. همشون هم اندوهناک نبودن.

دعوا کردم، اشک ریختم، خندیدم و حرص خوردم و حرص دادم.

یک سال کم نیست، اما به چشم برهم زدنی میگذره. نمیدونم چرا انقدر سریع انگار سریع تر از سال های قبله. 

هرچی هست، گذشته. 

با همه خوبی هاش، امسال هم بالاخره داره تموم میشه، و شاید بشه گفت خوشحالم که داره تموم میشه.


امیدوارم پست بعدیم نره دوباره یکسال بعد

صد+85

خوشی کوچیک یعنی اینکه ساعت کامپیوترت 4 ونیم باشه و ساعت روی دیوار بیست دقیقه به پنج!