رفتم پایین قرار داد رو بگیرم وسط اون همه شلوغی و فضولی من تو حقوق دیگرون ... نه گذاشته نه برداشته میگه م.... اگه آقای ر بهت پیشنهاد بده چی میگی؟؟؟؟؟
یه لحظه هنگیدم . گفتم کسی بهت چیزی گفته ؟ گفت نه . بهش گفتم ایشون خیلی سخته طرف شدن و باهاشون... کسی که میخواد باهاش زندگی کنه طاقت بسیار بسیار زیادی می خواد ...
گفت یعنی میگی نه؟؟؟؟؟؟؟ اونم با چشمانی گرد شده و متعجب.
خدا رو شکر اون لحظه میزش شلوغ شد و من قصر در رفتم ... اما نمیدونم چرا الان احساس میکنم یه جورایی شاید برای ارامش خودش می پرسه این که خودش از ر بدش نمیاد و این چیزا ...
می ترسم بهش جواب دم و بعد رابطه اش با من بهم بخوره .......... ای خدا شد قضیه سال 83 وقتی دختر همکارم اومد گفت ازدواج میکنی؟؟؟
همه این اتفاق ها در نیم ساعت آخر کاری رخ داد..................