به حالت دو دارم از پله ها می رم پایین... حتی به فکر استفاده از آسانسور هم نبودم ... همش یاد اتفاقی ام که افتاده بود .... از این همه شجاعت یا به عبارتی خریت خودم متعجب ام.... رسیدم پاگرد اما باز هم رفتم پایین تر ... ماشینش اونجا بود ... همون سانتافه سفید .................
اه چرا این همش چراغ میزنه ... مگه نمی بینه راه بسته است.... خب بابا بیا برو هرررری.... هه هه داره راهنما میزنه بره راست... برو که بریم ... ااا چپ زد ... پایه ام من هم.... چراغ روشن می کنی ... خب باشه منم نور بالا میزنم برات .... خب بذار برم بغل دست این شازده ....
بیا بریم کنار بهت شماره بدم ..... ترافیکه مگه نمی بینی؟ خب گوشیتو در بیار تند بنویس روش همین الان هم بهم زنگ بزن ....
از در میزنم بیرون بر می گردم به ساختمانشون یه نگاه میکنم .... گوشیمو در میارم که ....
سلام کجایی؟
سلام من ده دقیقه دیگه می رسم.
چرا؟ مگه قرار نبود سر ساعت اینجا باشی...
شرکت کار داشتم.
دلیل خوبی نیست . باید زودتر می زدی بیرون. ادرس رو یادداشت کن خودت وقتی رسیدی بیا .
عجب خونه ای .... خب گفت طبقه چند... سمت راست یا چپ؟ ...
سوار ماشین می شم... و راه می افتم... تو راه افراد رو که می بینم برام همش یاد اور همین یه ساعت پیشه برام ...
سلام (دست میدم)
سلام .... تو دهات شما فقط دست میدن؟؟؟
تو ده ... فقط دست میدن....
بیا بشین چیزی میخوری؟ قهوه نسکافه ...
یه لیوان آب مرسی.
( واو لیوانشون همش کریستاله... خونشو ... عین این خونه خارجی ها میمونه...)
چرا روسریت رو در نمیاری ؟
راحتم.
در بیار ... موهاتم باز کن ......................... نه موهای خوبی داری ... قشنگه ............
مسلما کچل نبودم ...
قدت هم خوبه..... چند کیلویی؟
.............
خوبه ....ااا....چرا بلند شدی...
هیچی شما بشینی اونجا راحت تره... من هم رو این مبل تکی راحتم.
اوجا که نمیشه با هم بشینیم. بیا اینجا ...
نه خب میخواید شما بیاید. من راحتم.
چرا مانتوت رو در نمی یاری ؟
نه مرسی من راحتم.
دوتا رو هم پوشیدی...
نه مدلش اینه...
ببینم زیرش هم که بلوز تنته...
خب بله ...
زیرش هم چیز دیگه ای هست ؟
اوهههههههههههه دستت رو بنداز.
( تمام مدت از قیافه اش میشد خوند که داره به چی فکر میکنه...)
این جوری که نمیشه ...
چرا نمیشه ... من دلیلی برای انجام این کار نمی بینم ....
پس چرا اومدی؟
میتونم برم.
نمیذارم بری....
مگه دست توئه؟
چرا که نه...... ااااااا
نفسم کم اومد .... اون همه کشتی گرفتن نفس برام نذاشت ... داشتم نفس های بلند می کشیدم که یهو عقب کشید ... بدن ورزیده خوبی داشت... راحت میتونست ازپسم بر بیاد اما خب .......
بلند شو برو.
هان؟ یعنی چی؟
برو. نفست گرفت بری بهتره.
باشه... خداحافظ.... ااا دست نمیدید؟
دلیلی نمی بینم ....
در بسته شد و من به حالت دو از پله ها پایین اومدم ... حتی به فکر استفاده از آسانسور هم نبودم ... همش یاد اتفاقی بودم که افتاده بود .... از این همه شجاعت یا به عبارتی خریت خودم متعجب ام.... رسیدم پاگرد اما باز هم رفتم پایین تر ... ماشینش اونجا بود ... همون سانتافه سفید .................
برای کار اول خوب بود. بماند که می دونم بهتر از اینام می تونی بنویسی.
سبک شروع و پایانشو دوس داشتم. وسطاش ولی یه کم عجله انگاری داشتی...
داستان نبود.
یه چیز دیگه ، کاملا « تو » بود.
چون دقیقا تو اتفاق افتاده بود.