میگفت دخترم تا سال پیش دانشگاهیش معدلش 18 و خورده ای بود میگفت دانشگاه امتحان داد اما شهرستان قبول شد نه خودش دوست داشت بره نه من برا همین نرفت میگفتدخترم خیلی باباییه میگفت دخترم 22 سالشه یه سال بیشتره که شوهرش دادم میگفت پسرم تن به ازدواج نمیده میگفت یکی رو دوست داشت اون هم اینو دوست داشت وقتی میخواستیم بریم خواستگاری دختره زنگ زد که اگه میشه کمی دست نگه دارید میگفت همون شد که شد میگفت پسرم نه اورد بعدش هرچقدر هم که دختره خواست ازش گفت نه که نه میگفت حالا برا دختره خواستگار اومده بهش زنگ زده گفته بیا جلو گفته نه .
چقدر این دخترا بدبخت بیچاره شدن... البته همیشه بودن همیشه احساسشون عشقشون فکرشون اندیششون و از همه مهم تر اینده شون رو باید مردا براشون رقم بزنن که چی؟ برای کی؟
سلام..
نمی دونم چرا هر جا که می رم راجع به این موضوع پست از خودشون در وکردن...
چی بگم که نگفتنم بهتره..
خودت خوبی عشق من؟
ببخشیدولی تا حدود زیادی قضیه خیلی بچه گانس
موافقم . پسره خیلی بچه بوده و هست. اما من بحثم سر بچه گی اون آقا یا کارش نیست...
میدونم اما دختره هم خیلی اشتباه کرده وبه نوعی بچه بوده